اما همين نيم خط خبر، براي راهافتادن يك جنبش بزرگ كافي بود؛ اينكه مادرهايمان دوباره مثل 30سال قبل، ميل و كاموا دستشان بگيرند و براي بچههايشان كاري بكنند كه اين سوزهاي سخت را طاقت بياورند. آن موقع، موضوع دفاع از ايران بود و مرزهاي كشور، حالا اسلام است و حريم حرم حضرت زينب(س). محمد ملكي، شروعكننده طرح رسمي «رج به رج تا آسمان» در شهر ري بوده است؛ جايي كه خودش بهطور عادي و بهخاطر حرم حضرت عبدالعظيم حسني، جان ميدهد براي چنين كارهاي خودجوشي، چه رسد به اينكه از خودجوشي بگذرد و به فراخوان برسد. حالا مدير سراي محله وليآباد شهرري، از روزهايي برايمان تعريف ميكند كه هر آدمي كه پا به سراي محله ميگذاشت، حرفش فقط كاموا و كلاه بود؛ انگار ديگر همهچيز اينجا تعطيل شده است. به قول ملكي، از ما هم همين برميآيد ديگر.
- سوريه سرد است، خيلي سرد
اولين بار، كاموا و ميلبافتني را دست مادرم و دوستانش ديدم كه با همديگر يك گروه شدهاند و شال و كلاه ميبافند. وقتي پرسيدم قضيه چيست؟ گفت: قرار گذاشتهايم كه براي مدافعان حرم ببافيم؛ هواي سوريه خيلي سرد است. راستش همانجا به اين فكر افتادم كه چرا اين كار را گسترش ندهيم و بزرگش نكنيم و چرا افراد ديگر را در چنين كار خوبي سهيم نكنيم؟ براي همين به فكر راه انداختن طرحي افتاديم كه نهايتش به « رج به رج تا آسمان» رسيد؛ چيزي كه وقتي در ابتدا اين اسم را برايش انتخاب ميكرديم، فكر نميكردم كه معناي واقعياش را بين همه كساني كه در بافت كلاه شركت كردهاند ببينيم ولي ديديم. براي شروع، طرحمان را با چند خيري كه ميشناختيم براي تهيه كاموا در ميان گذاشتيم. وقتي خبرش پيچيد، كمكهاي كم و زياد مالي هم از افراد محل به سراي محله ميرسيد. بعد از آن هم حجم عظيمي از نخ و كاموا را با اين پولها تهيه و كارمان را با اهالي محل شروع كرديم و قرار شد كه از اين مقدار كاموا، حدود 750 كلاه بافته شود كه ديگر تا اواخر آذر، بافت همه اين تعداد، تمام ميشود.
- ميبافم، پس هستم
ميدانستيم مردم به مشاركت در اينطور كارها علاقه دارند، ولي نه آنقدر. ميدانيد؛ اين حرف كه قرار است براي مدافعان حرم كلاه ببافند دهن به دهن بين اهالي محل و بسيج و حوزه خواهران حرم حضرت عبدالعظيم چرخيده بود و همه انگار خودشان را موظف ميدانستند كه بايد حتي براي بافت يك كلاه هم كه شده، اين كار را بكنند. روزي كه قرار بود كامواها را توزيع كنيم، همهجور آدمي به اينجا آمده بودند و از ما كاموا ميخواستند. خانمهاي خانهدار كه اصليترينشان بودند ولي دخترهاي جوان 18-17سالهاي بودند كه اصلا بافتن بلد نبودند اما آنقدر دلشان ميخواست اين كار را انجام بدهند كه ما مجبور شديم مربي بافتني بياوريم تا به آنهايي كه بلد نيستند، آموزش بافتن كلاه بدهد. چيزي كه خيلي برايمان جالب بود، حضور تعدادي آقا در اين ميان بود كه آمده بودند و جز سهم همسرانشان، براي خودشان هم كاموا ميخواستند. آنها هم پاي حرفهاي مربي بافتني نشستند و سعي كردند كه آنقدري ياد بگيرند كه بتوانند آن يك كلاه سهم خودشان را ببافند. ميل دستگرفتن آقايان در آن روز، چيز بود كه هيچكس تصورش را نميكرد ولي اتفاق افتاد و آقايان هم خودشان را عقب نكشيدند.
- هرچه دارم و ندارم
هركسي يكجور عمل كرد؛ يكي وقتش را گذاشت، يكي انرژي و يكي ديگر هم كه وقت و انرژي نداشت، پولش را نداشتند، خيلي از خانوادههايي كه آمدند، از قشر كمبضاعت و بيبضاعت بودند كه توان خريد يك كلاف 2هزار و پانصد توماني را كه هيچ، حتي براي خريد نان هزار توماني هم دغدغه داشتند. آنها هم منتظر رسيدن كلافهايي بودند كه قرار بود خيرين تهيه كنند و به ما برسانند. در كنارش، مادرهاي بچهداري آمدند و شماره نخ و كلاف را پرسيدند و نزديك به يكسوم كلافهاي كاموا را خريدند و آوردند. من كه فكر ميكنم اين امتيازها به سادگي بهدست نميآيد كه به سادگي از بين برود. بايد قدر كسي كه دغدغه زندگياش، تأمين هزينههاي معمولي روزانهاش است اما پا در اين سراي محله ميگذارد را دانست.
- سند ميخورد
قرار است همه اين كلاهها را كه دانه به دانهاش را هركدام يك نفر و با يك نيت و حال خاصي بافته است، به حرم عبدالعظيم حسني تبرك كنيم و اول ديماه بهدست سربازاني كه به دفاع از حرم حضرت زينب ايستادهاند برسانيم. شايد اين تنها كاري است كه از دست ما و اين مردم برايشان برميآيد. خيلي از اين كلاهها وقتي بافته ميشوند و براي ما ميآورند، ايرادهايي جزئي دارند. شايد جايي از بافتني درست بافته نشده باشد، شايد سرشالها كم و زياد بافته شده و شايد هر اشكال كوچك ديگري در بافتش وجود داشته باشد كه همان مربيهاي بافتني ما آن را درست ميكنند و در كنار ديگر كلاهها ميگذارند. اما اين كلاه براي همان كسي كه آن را با همه اشكالاتش بافته، سند خورده است؛ حتي اگر ما آن را هزار جور بالا و پايين كنيم. براي همين است كه وقتي به تك تك اين كلاهها نگاه ميكنم، بيشتر از خود كلاه، فكرها و دلهايي كه پشت هركدامش است، به چشم ميآيد؛ اينكه هركس بهخودش ميگويد من بايد ببافم، حتي اگر نخستين بار است كه ميل بافتني دست گرفتهام.
- فقط مدافعان گرم بمانند
روز توزيع كلافها، هركسي با فكر متفاوتي اينجا بود. جوانها شوق همكاري در يك كارگروهي را داشتند و خانمهاي پا بهسنگذاشته، خاطرات قديم و جنگ برايشان زنده شده بود. به قول خودشان، ما اين كار را قبلا هم براي همين كشور خودمان كرده بوديم؛ در واقع يك شوق جمعي بود كه باعث ميشد كار به بهترين نحو انجام شود. فكر ميكنم بايد پاي يك چيز مهمي وسط باشد كه دخترهاي جوان، از خوشيهاي روزمرهشان بزنند و بيايند و وقت بگذارند و ياد بگيرند و بعدش كلاه ببافند؛ اگر نميتوانند خودشان براي دفاع از حرم بروند، پس يك كار ديگر بكنند. اينها نشان ميدهد كه هنوز، يك چيزهايي زنده است، هنوز حال و هوايي كه در زمان جنگ بين مردم بود، فراموش نشده است. هرچه بود و هست، همين است كه ميبينيد؛ تعدادي كاموا و تعدادي آدم كه خدا از دلشان خبر دارد. تركيب اين دو، كلاههايي به ما داد كه جوانهاي كشورمان و همرزمانشان را كه راه متفاوتي انتخاب كردهاند، گرم نگه ميدارد. فقط همين؛ نه بيشتر، نه كمتر.
- ميشود من هم بروم؟
در اين روزها، خيليها آمدند و گفتند كه به جاي بافت كلاه، نميشود ما را براي دفاع از حرم به سوريه بفرستيد؟ راستش خيلي جا خورديم. انگار كسي در حال ردشدن از خيابان بوده و عنوان «بافت كلاه براي مدافعان حرم حضرت زينب در سوريه» را روي بنر و تابلويي ديده و فقط به دفاع از حرمش توجه كرده است؛ يعني حتي نميداند كه چنين چيزي دست ما نيست، اما همين واژه مدافعان حرم سوريه او را به دفتر ما كشانده است. راستش ميخواهيم يك لوگو و برچسبي هم روي كلاهها بزنيم تا جوانهاي مدافعانمان بدانند كه چه كساني اينجا به يادشان هستند و برايشان وقت و انرژي گذاشتهاند. اينكه بالاخره يكجوري قوت قلب بدهيم كه اگر شما آنجا اسلحه دستتان گرفتهايد، خيليها اينجا ميل بافتني دستشان است و حواسشان به شما و حرم است.
- اين جهاد ماست
سكينه قنبري، سرپرست امور بانوان سراي محله وليآباد و از نخستين كساني است كه كلاه بافتهشدهاش را خيلي زود تحويل داد.
وقتي ايده بافت كلاه مطرح شد، فكر ميكرديد كه خانمهاي محل آنقدر استقبال كنند؟از همان روز اول كه پاي بافتن وسط آمد، گوشه چشمي به خانمهاي محل داشتيم. با شناخت قبلياي كه از آنها در تجربههاي گذشته داشتم، ميدانستم كه اگر مطرح شود، خيليها خودشان را ميرسانند و دقيقا هم همين شد. انگار ديني بر گردن همهمان باشد كه بخواهيم با چنين كاري، آن را ادا كنيم.
و خودتان هم در اين كار شركت كرديد؟
بله ما حق جهاد نداريم ولي ميتوانيم به جهادگرها كمك كنيم، نميتوانيم؟ آنها جانشان را براي اسلام گذاشتند و من هم در خانه خودم نشستم و به اندازه 5-4 ساعت، چشم براي بافتن گذاشتم. وقتي اين كلاه را ميبافتم، هر يك دانهاي كه گره ميزدم، تمام دعايم اين بود كه هرچه سريعتر جنگ تمام شود و اين جوانها پيش خانوادههايشان برگردند.
شايد اين تنها كاري است كه از دست شما برميآمد؛ نه؟
دقيقا؛ فعلا و در اين موقعيت، تنها كاري كه از دست يك خانم خانهدار برميآيد، همين است كه البته همين كار را با تمام دلهايمان انجام ميدهيم.
نظر شما